Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «قدس آنلاین»
2024-05-04@21:53:54 GMT

دلیل تبعید بی‌سر و صدای حاج صادق آهنگران

تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۳۰۸۸۷۵

دلیل تبعید بی‌سر و صدای حاج صادق آهنگران

با نگرانی به اتاق رئیس رفتم. وارد اتاق شدم و سلام کردم. بعد از چند لحظه رئیس گفت: «شما قرار است برای ادامه خدمت مدتی به محل دیگری بروی.» با تعجب پرسیدم: «باید کجا بروم؟» در میان بهت و حیرت من گفت: «باید به منطقه اورامان بروی.» فکر کردم به دلیل رفتارهای مذهبی‌ام تنبیه می‌شوم یا شاید می‌خواستند برای مدتی از حسینیه و دوستان انقلابی‌ام دور باشم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

به گزارش قدس آنلاین، حاج صادق آهنگران در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «با نوای کاروان» در رابطه با دوران مبارزاتی خود با رژیم شاهنشاهی روایت میکند: «بعد از دو هفته مرخصی، باید به مریوان برمی‌گشتم. مادرم من را از زیر قرآن رد کرد. دست او و پدرم را بوسیدم و با آن‌ها خداحافظی کردم و با تاکسی به ترمینال رفتم. از آنجا با اتوبوس راهی مریوان شدم. ساعت ۱۱ صبح روز بعد، به مریوان رسیدم.

از اتوبوس پیاده و راهی محل خدمتم شدم. در مسیر ترمینال تا محل خدمت به این فکر می‌کردم که چه اتفاقاتی در غیبت من در پادگان ممکن است رخ داده باشد. بعد از حدود نیم ساعت رسیدم. از در شکاربانی که وارد شدم، یکی از مسئولان پادگان را دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «اهواز چه خبر بود؟» من با احتیاط و توأم با ترس جوابش را دادم که خبری نبود. باز پرسید: «یعنی می‌خواهی بگویی که در اهواز تظاهرات نبود!؟» گفتم: «این روزها در همه‌جا تظاهرات هست.» دوباره سؤال کرد: «تو چه‌کار می‌کردی؟ در تظاهرات شرکت داشتی؟» جواب دادم: «نه، فرصت این کارها را نداشتم. در مدت مرخصی به دیدار اقوام و خویشان رفتم.» خیلی کنجکاوی کرد و بالاخره به من فهماند که باید به اتاق رئیس پادگان بروم. احتمالاً می‌دانست چه خوابی برایم دیده‌اند.

با نگرانی به اتاق رئیس رفتم. وارد اتاق شدم و سلام کردم. بعد از چند لحظه رئیس گفت: «شما قرار است برای ادامه خدمت مدتی به محل دیگری بروی.» با تعجب پرسیدم: «باید کجا بروم؟» در میان بهت و حیرت من گفت: «باید به منطقه اورامان بروی.» فکر کردم به دلیل رفتارهای مذهبی‌ام تنبیه می‌شوم یا شاید می‌خواستند برای مدتی از حسینیه و دوستان انقلابی‌ام دور باشم.

شب که به منزل رفتم، موضوع را با هم‌اتاقی‌ام در میان گذاشتم. یکی از آن‌ها گفت: «ناراحت نباش. بـرو و در اورامان هم علیه رژیم تبلیغ کن.» با پوزخندی گفتم: «یعنی می‌فرمایی که رکن ۲ هم در خواب عمیق است!؟» دو روز بعد راهی محل جدید خدمتم شدم. باید حدود چند روز با قاطر و پیاده می‌رفتم تا به بالای یک قله می‌رسیدم. حدسم درست بود. آن‌ها با این کار من را بی‌سروصدا تبعید کردند. درواقع می‌خواستند با این کار هم زهرچشمی از من بگیرند و هم درس عبرتی برای دیگران شوم. بدون هیچ مخالفتی راهی محل جدید شدم، چون می‌دانستم هرگونه اعتراضی برایم گران تمام خواهد شد.

به‌هرحال، حدود دو هفته بالای قله مشغول خدمت شدم. در آنجا اصلاً وضعیت خوب نبود. ما حتی آب نداشتیم. مجبور بودیم برف‌ها را جمع و بعد از آب کردن استفاده کنیم. مسئول ما در آن منطقه مرزی فردی به نام صابر خرمن بود. موقع رفتن به محل جدید، همراه صابر خرمن رفتم. او مسئول قله‌های آن حوالی بود. البته تلاش کردم که مخفیانه چند کتاب با خود ببرم تا حوصله‌ام سر نرود. بعد از اتمام دو هفته، قرار شد به مریوان برگردم. روز آخر حضورم، مسئول آنجا برای اداره شکاربانی مریوان نامه‌ای با این مضمون نوشت: «گواهی می‌شود نامبرده در دو هفته مأموریتش رفتار خوبی داشته است.»

فرار از پادگان به فرمان امام خمینی (ره)

حضرت امام برای جلوگیری از رویارویی نیروهای ارتش و مردم و همچنین ممانعت از قتل‌عام مردم، به افسران و سربازان فرمان دادند که خود را از اطاعت رژیم رها کنند و به آغوش ملت پناه ببرند. این پیام، اواخر سال ۵۷ به ارتشی‌ها و سربازها اعلام شد. بلافاصله از ارتش فرار کردم. ابتدا به اهواز و بعد به دزفول رفتم و در آنجا پنهان شدم.

یادم هست آن روزها مردم دزفول به سربازانی که از تیپ ۲ زرهی یا پایگاه هوایی وحدتی نیروی هوایی فرار می‌کردند، پناه می‌دادند که به دست نیروهای اطلاعاتی ارتش نیفتند. مشکل بزرگی که وجود داشت این بود که متأسفانه سربازها به دلیل اینکه سرشان را تراشیده بودند، زود لو می‌رفتند و خیلی سریع دستگیر می‌شدند. برای حل این مشکل، مردم دزفول شبانه سربازها را به شهرستان‌ها می‌فرستادند تا گرفتار عوامل رژیم نشوند. روزهای پراضطرابی بود.

داستان فرار من هم این‌طور بود که بعد از دو هفته خدمت در اورامان به مریوان برگشتم. به‌محض اینکه رسیدم، به حسینیه رفتم و در نماز جماعت آقای نورمفیدی شرکت کردم. وقتی حاج‌آقا سؤال کرد که چرا مدتی نبودم، ماوقع را برای او توضیح دادم. حاج‌آقا گفت: «توکل بر خدا. نگران نباش.» چند روز بعد، یکی از دوستانم بعد از نماز جماعت گفت: «صادق، شنیدی چی شــده؟» گفتم: «نه.» گفت: «آیت‌الله خمینی پیام دادند که سربازها از پادگان‌ها فرار کنند.» وقتی مطمئن شدم که امام چنین پیامی را صادر کرده‌اند، به‌اتفاق یکی از دوستانم تصمیم به فرار گرفتیم. ابتدا سراغ مسئول شکاربانی رفتم و شرح کوتاهی از حضورم در اورامان دادم و تقاضای مرخصی کردم. ابتدا مخالفت کرد، اما با اصرار من که گفتم خسته شده‌ام و نیاز به استراحت دارم، یک هفته به من مرخصی داد. البته قصدم فرار بود.

بلافاصله بعد از موافقت او، با دوستانم خداحافظی کردم و به اهواز رفتم. ساعت ۸ صبح به خانه رسیدم. مادرم از دیدن من تعجب کرد و پرسید: «چه شده؟ چرا زود برگشتی!؟» خودم را جمع‌وجور کردم و گفتم: «فرار کردم.» مادرم به چشمانم خیره شد و پرسید: «فرار کردی؟ چرا؟» برای او توضیح دادم که آیت‌الله خمینی دستور داده‌اند سربازان از پادگان‌ها فرار کنند تا مجبور نباشند به روی مردم تیراندازی کنند. مادرم که تقریباً با توضیح من قانع شده بود، دوباره سؤال کرد: «حالا می‌خواهی چه‌کار کنی؟» گفتم: «می‌خواهم به دزفول پیش عموها و دایی‌ها بروم.» مادر با صدای آرام و با نگرانی گفت: «یعنی آنجا پیدایت نمی‌کنند؟ منظورم مأموران دولتی است. آنجا به سراغت نمی‌آیند؟» پیشانی او را بوسیدم و گفتم: «نه، مادر نگران نباش. آنجا جایم امن است.»

وقتی پدرم به خانه برگشت، او هم توصیه کرد که تا مشخص شدن اوضاع کشور به منزل دایی‌ام در دزفول بروم. شب به مسجد جزایری رفتم و دوستان را دیدم. به محمدعلی حکیم گفتم که فرار کرده‌ام. خیلی خوشحال شد و گفت: «کار خوبی کردی.»

صبح روز بعد ساعت ۷ صبح، با مینی‌بوس راهی دزفول شدم. وقتی دایی‌هایم ماجرای فرارم را شنیدند، تذکر دادند که حواسم را جمع کنم تا گرفتار نیروهای امنیتی شاه نشوم. البته گوشم بدهکار این حرف‌ها نبود. چند بار با بلندگوی خانه پدربزرگ مادری‌ام (حاج یوسفعلی قبلی) به محله قلعه رفتم و شعار دادم. بلندگو به سمت فلکه مجسمه و محل تجمع نیروهای ارتشی و شهربانی بود. صدای من به‌خوبی انعکاس پیدا می‌کرد. معمولاً شب بلندگو را روشن می‌کردم. در شب هم که صدا می‌پیچید. به‌محض اینکه صدای بلندگو و شعارهای مرگ بر شاه بلند می‌شد، ارتشی‌ها بی‌هدف شلیک می‌کردند، چون نمی‌دانستند مرکز صدا کجاست. می‌خواستند ما بترسیم و ساکت شویم. بالاخره این کارهای من دردسرساز شد. از پدرم خواستند که بیاید من را با خودش ببرد. گفته بودند: «خیلی شعار می‌دهد. خطرناک است.»

منبع: ایسنا

انتهای خبر/

منبع: قدس آنلاین

کلیدواژه: حاج صادق آهنگران صادق آهنگران روز بعد دو هفته

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۳۰۸۸۷۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فرار بزرگ پرسپولیس از بدترین سناریوی ممکن در دقیقه 95

به گزارش "ورزش سه" در شرایطی که پرسپولیس در نیمه دوم دست بالا را داشت و برای پیروزی خیز برداشته بود، اخراج امید عالیشاه باعث شد در ده دقیقه پایانی عقب بنشیند و به همان یک امتیاز هم قناعت کند.
در چنین شرایطی سپاهان که بیشتر مایل به تساوی بود در آخرین دقیقه بازی بهترین موقعیت گلزنی‌اش را از دست داد و در شرایطی که می‌توانست به یک پیروزی دقیقه آخری دست یابد به یک امتیاز دست یافت.

پرسپولیس فصل قبل تقریبا شرایطی مشابه این بازی در بازی مقابل سپاهان تجربه کرد. در بازی 20 اسفند سال 1401 با اخراج لئاندرو پریرا، مهاجم برزیلی پرسپولیس، سرخ‌ها مقابل میهمان خود تحت فشار قرار گرفتند و با گل وقت‌های اضافه محمد کریمی مغلوب شدند تا در کورس قهرمانی عقب بیفتند.
در بازی برگشت این فصل مقابل سپاهان در ورشگاه آزادی هم نزدیک بود چنین سرنوشتی برای سرخ‌ها رقم بخورد و بعد از اخراج عالیشاه با اینکه سپاهان بی‌محابا جلو نیامد، اما در دقیقه پنجم وقت‌های تلف شده چیزی تا رسیدن به گل پیروزی فاصله نداشت.

در این دقیقه با ارسال کرنر رامین رضاییان ،میلاد زکی‌پور قبل از تیر نزدیک‌تر ضربه سر زد و گولسیانی و آل‌کثیر که نزدیک او بودند غافلگیر شدند. با فاصله نزدیک به آنها فرشاد فرجی هم نتوانست کاری از پیش ببرد و کنعانی‌زادگان هم فقط نظاره‌گر بود تا توپ در تیر دورتر به هادی محمدی برسد که ضربه سر او جدی‌ترین موقعیت سپاهان و شاید بازی را رقم زد و توپ با اختلاف کمی از کنار تیر عمودی دروازه پرسپولیس عبور کرد و این تیم خوش شانس بود که در آخرین دقیقه گل نخورد چرا که نه فرصت جبران داشت نه توانش را.

ویدئو: 331624

در عین حال شاید اگر هادی محمدی به توپ ضربه نمی زد دیگر مدافع میانی زردها، سیاوش یزدانی می‌توانست دروازه بیرانوند را باز کند و شاید برای سرخ‌ها باختن به گل دقیقه پایانی یزدانی می‌توانست بدترین اتفاق ممکن باشد.

با این حال آنچه در این صحنه عجیب بود غفلت و اشتباه تمام مدافعان پرسپولیس بود که نزدیک بود مثل بازی با آلومینیویم در اراک کار دست تیمشان بدهند. در این صحنه غیر از کنعانی، فرجی و گولسیانی، جای عبدالکریم هم خالی بود و هادی محمدی و سیاوش یزدانی از جای خالی او استفاده کرده و در موقعیت گلزنی قرار گرفتند.

نکته عجیب درباره این صحنه آنجاست که مدافعان هر دو تیم در این بازی طی حدود صد دقیقه بازی کاملا موفق بودند و تقریبا هیچ موقعیتی به حریف ندادند اما نزدیک بود در روزی که بهترین گلزنان و مهاجمان سپاهان چیزی برای ارائه نداشتند چهار مدافع این تیم با همکاری یکدیگر گل پیروزی تیمشان را به ثمر برسانند و با اشتباهات سریالی چهار مدافع پرسپولیس یک دوئل عجیب بین دو خط دفاع برنده بازی بزرگ هفته را تعیین کند.

دیگر خبرها

  • حاج صادق آهنگران افشا کرد: جاسوس‌ها در هیئت‌ها نفوذ کرده‌اند
  • (ویدئو) روایت «آهنگران» از نفوذ سرویس‌های جاسوسی در هیئت‌ها
  • ماجرای نفوذ سرویس‌های جاسوسی به هیئت‌ها و ترور حاج صادق آهنگران از زبان خودش + فیلم
  • ماجرای گلایه امام (ره) از آهنگران + فیلم
  • فرار یاران محمدی از بحران با یک گل
  • از بقیع صدای گریه می‌آید
  • شکست نفت در فرار از بزرگترین کاهش هفتگی ۳ ماه گذشته
  • مبارزه با فرار مالیاتی به دلالان پتروشیمی رسید
  • فرار بزرگ پرسپولیس از بدترین سناریوی ممکن در دقیقه 95
  • کشف فرار مالیاتی میلیاردی در زاهدان